کد مطلب:188443 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:250

حج تاریخی حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق
در سالی از سالها هشام بن عبدالملك به حج آمده و در آن سال حضرت صادق (علیه السلام) گفت در خدمت پدرم به حج رفته بودم پس من در مكه معظمه روزی در جمع حاجیان (مجمع) مردم گفتم حمد می كنم خداوندی را كه حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) را به راستی و پیغمبری فرستاد و ما را به آن گرامی گردانید پس مائیم برگزیدگان خدا بر خلق او و پسندیدگان خدا از بندگان او و خلیفه های خدا در زمین پس سعادت مند كسی است كه متابعت ما كند و شقی و بدبخت كسی كه مخالفت ما نماید و با ما دشمنی كند پس بردار هشام این خبر را به او رسانید مصلحت در آن ندید كه متعرض ما گردد و چون به دمشق رسید و ما به سوی مدینه معاودت كردیم پیكی به سوی عامل مدینه فرستاد كه پدرم و مرا به دمشق فرستد و چون ما وارد دمشق شدیم سه روز ما را بار ندادند.

روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید چون داخل شدیم هشام بر تخت پادشاهی خود نشسته و لشگر خود را مصلح و مكمل دو صف در برابر خود باز داشته بود. و اماج خانه یعنی محلی كه نشانه تیر در او نصب كرده بودند در برابر خود ترتیب داده بود و بزرگان قومش در حضور او بگرو و تیر می انداختند، چون در ساحت خانه او و داخل شدیم پدرش در پیش می رفت و من از عقب می رفتم چون به نزدیك رسیدیم با پدرم گفت كه با بزرگان قوم خود تیر بینداز پدرم گفت كه من پیر شده ام و اكنون از من تیراندازی نمی آید اگر مرا معاف داری بهتر است هشام سوگند یاد كرد كه به حق آن خداوندی كه ما را به دین خود و پیغمبر خود عزیز گردانید تو را معاف نمی گردانم پس به یكی از مشایخ



[ صفحه 42]



بنی امیه اشاره كرد كه كمان و تیر خود را به او بده تا بیندازد، درخشش نور امامت در كاخ شام پس پدرم كمان را از آن مرد گرفت و یك تیر از او بگرفت و در زه كمان گذاشت و به قوت امامت كشید و بر میان نشانه زد پس تیر دیگر بگرفت بر فاق تیر اول زد كه آن را تا پیكان به دو نیم كرد و در وسط تیر اول قرار گرفت و بر فاق دوم زد كه آن را نیز به دو نیم كرد و در میان نشانه محكم شد تا آن كه نه تیر چنین پیاپی افكند كه هر تیر تیر فاق تیر سایق آمد و آن را به دو نیم كرد و هر تیر كه آن حضرت می افكند بر جگر هشام می نشست و رنگ شومش متغیر می شد تا آن كه در تیر نهم بی تاب شد و گفت نیك انداختی ای ابوجعفر و تو ماهرترین عرب و عجمی در تیراندازی چرا می گفتی كه من بر آن قادر نیستم پس از آن تكلیف پشیمان شد و عازم قتل پدر می گرید و سر به زیر افكند و تفكر می كرد و من و پدرم در برابر او ایستاده بودیم، چون ایستادن ما به طول انجامید پدرم در خشم شد و چون آن حضرت در خشم می شد نظر به سوی آسمان می كرد و آثار غضب از جبین مبینش ظاهر می گردید، چون هشام آن حالت را در پدرم مشاهده كرد از غضب آن حضرت ترسید و او را بر بالای تخت خود طلبید و من از عقب او رفتم چون نزدیك او رسید برخاست پدرم را در بر گرفت و در دست راست خود نشانید پس دست در گردن من درآورد و مرا در جانب راست پدرم نشانید پس رو به سوی پدرم گردانید و گفت پیوسته باید قبیله قریش بر عرب و عجم فخر كند كه مثل توئی در میان ایشان هست، مرا خبر ده كه این تیر اندازی را كی تعلیم تو نموده است و در چه وقت آموخته ای.

پدرم فرمود: می دانی كه در میان اهل مدینه این صنعت شایع است و من در



[ صفحه 43]



حداشت سن و جوانی چند روزی مرتكب این بودم و از آن زمان تا حال ترك آن كرده ام.

چون مبالغه كردید و سوگند دادید امروز كمان به دست گرفتم هشام گفت مثل تو كمانداری هرگز ندیده بودم ای اباجعفر در این امر مثل تو هست، حضرت فرمود كه ما اهل بیت رسالت علم و كمال و اتمام دین را كه خدای تعالی در آیه مباركه: الیوم اكملت لكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام دینا: به ما عطا كرده است از یكدیگر میراث می بریم و هرگز زمین خالی نمی باشد از یكی از ما كه در او كامل باشد. آنچه دیگران در آن قاصرند، چون این سخن را از پدرم شنید بسیار غضب شد و روی نحسش سرخ شد و دیده راستش كج شد و اینها علامت غضب او بود و ساعتی سر به زیر افكند و ساكت شد، پس سر برداشت و با پدرم گفت: آیا نسب ما و شما كه همه فرزندان عبد منافیم یكی نیست، پدرم فرمود كه چنین است و لكن حق تعالی ما را مخصوص گردانیده است از مكتون سرّ خود و خالص علم خود به آن چه دیگری را به آن مخصوص نگردانیده است هشام گفت آیا چنین نیست كه حق تعالی محمد (صلی الله علیه و سلم) را از شجره عبد مناف به سوی كافه خلق مبعوث گردانیده و از سفید و سیاه سرخ پس از كجا این میراث مخصوص شما گردانیده است و حال آن كه حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم) بر همه خلق مبعوث شده است. خدا در قرآن مجید می فرماید: و لله میراث السموات و الارض پس به چه سبب میراث علم مخصوص شما شد و حال آن كه بعد از محمد (صلی الله علیه و سلم) پیغمبری مبعوث و شما



[ صفحه 44]



پیغمبران نیستید پدرم فرمود از آن جا خدا ما را مخصوص گردانیده كه به پیغمبر خود وحی فرستاد كه لا تحرك به لسانك لتعجل به و امر كرد پیغمبر خود را كه مخصوص گرداند ما را به علم خود و به این سبب حضرت رسالت (صلی الله علیه و سلم) برادر خود علی بن ابی طالب (علیه السلام) را مخصوص می گردانید به رازی چند كه از سایر صحابه مخفی می داشت چون این آیه نازل شد و تعیها اذن و اعیه یعنی حفظ می كنند آنها را گوشهای ضبط كننده و نگاه دارنده.

پس حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم) فرمود یا علی من از خدا سئوال كردم كه آنها را گوش تو گرداند و به این جهت علی بن ابیطالب (علیه السلام) می فرمود كه حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم) هزار باب از علم تعلیم من نمود كه از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود چنان چه شما را خود به مخصوصان خود می گوئید و از دیگران پنهان می دارند همچنین حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم) رازهای خود را به علی (علیه السلام) می گفت و دیگران را محرم آنها نمی دانست همچنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) كسی از اهل بیت خود را كه محرم آن اسرار بود به آن رازها مخصوص گردانید، و به این طریق آن علوم و اسرار به ما میراث رسیده است، هشام گفت: علی دعوی این می كرد كه من غیب می دانم و حال آن كه خدا در علم غیب احدی را شریك و مطلع نگردانیده است پس از كجا این دعوی می كرد، پدرم فرمود كه حق تعالی بر حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم) كتابی فرستاد و در آن كتاب بیان كرده آن چه بوده و خواهد بود تا روز قیامت چنان چه فرموده است:

و كل شی ء احصیناه فی امام مبین



[ صفحه 45]



و فرموده است كه ما قرطنا فی الكتاب من شی ء.

پس حق تعالی وحی فرستاد به سوی پیغمبر خود كه هر غیب و سر كه به سوی او فرستاده البته علی (علیه السلام) را بر آن ها مطلع گرداند حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم) و امر كرد علی (علیه السلام) را كه بعد از او قرآن جمع كند و متوجه غسل و تكفین و حنوط او شود و دیگران را حاضر نكند و با اصحاب خود گفت: علی كه از من است و من از اویم و از اوست مال من و بر او لازم است آن چه بر من لازم بود و اوست ادا كننده قرض من و وفا كنند به وعده های من پس با اصحاب گفت كه علی بن ابیطالب بعد از من قتال خواهد منافقان بر تأهل قرآن چنانچه من قتال كردم با كافران بر تنویل قرآن می نبود تترد احدی از اصحاب جمیع تأویل قرآن مگر نزد علی بن ابیطالب (علیه السلام) و به این سبب حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم) فرمود كه داناترین مردم یعلم قضا علی ابن ابیطالب (علیه السلام) یعنی او باید قاضی شما باشد و عمر بن خطاب مكرر می گفت اگر علی نمی بود و عمر هلاك می شد عمر گمراهی به علم آن حضرت می داد و دیگران آشكار می كردند پس هشام ساعتی طویل و طولانی سر نیز برافكند، و پس سر برداشت و گفت هر حاجت كه داری از من طلب كن.

پدرم گفت اهل و عیال من از بیرون آمدن من در وحشت و خوفند استدعا دادم كه مرا رخصت مراجعت دهی هشام گفت رخصت دادم در همین روز روانه شود پس پدرم دست در گردن او كرد و من نیز او را وداع كرده و بیرون آمدیم كه راهی مدینه منوره شویم بر حسب اتفاق تصادف با روز ملاقات كشیشان و راهیان نصاری با راهب بزرگ بود خدا خواست حجت به هشام و مردم شام و



[ صفحه 46]



گروه نصاری تمام گرداند كه ملاقات حضرت باقر (علیه السلام) با راهب بزرگ واقع گردید پاسخ سؤالات حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) را با دقت بخوانید.